نام : موسی
نام خانوادگی : راعی
نام پدر : محمد
عضویت : بسیج
تحصیلات : لیسانس
یگان خدمتی : سپاه آمل
مسئولیت :
شغل : مهندس
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۰۸/۲۱
عملیات :
موضوع شهادت : درگیری در جنگل
محل شهادت : جنگل آمل
نحوه شهادت : اصابت تیر به شکم
گلراز : شهدای هندوکلا آمل
وصيتنامه شهيد موسى راعى
بسم رب الشهدا والصدقين و نگهدارنده حرمت عزيزان.
فوق هر نيكوكارى نيكوكارى ديگر است تا آنگاه كه شخص در راه خدا شهيد شود همينكه )شهيد( شد ديگر بالا دست ندارد. رسول اكرم
اكنون كه اسلام عزيز مورد تهديد و ميهن شهيد پرورمان مورد تجاوز اجانب و كفّار است. اكنون كه صداميان كافر اين كربلا را در محاصره دارند در نتيجه اولين و آخرين تكليف خود دانستم كه به حراست از دين و مملكت اسلامىمان بپردازم، زيرا كه حراست از اسلام بالاتر از علاقه به خانواده و بستگان است. چنانچه زندگى را جز جهاد در راه عقيده نمىبينم. همان طور كه سرور شهيدان، معلم بزرگ شهادت امام حسين)ع( فرموده »ان الحياة عقيدة و الجهاد« بدين منظور اين چند كلمه را من باب وصيت نامه خويش نگاشتم.
۱- وصيت ام برادرم ذبيح الله و ناظرم مادرم مي باشد.
اما سفارشم به خانواده عزيز به ويژه مادر گراميم. مادر! من ناله و زارى بعد از شهادتم را جز مرحمى بر زخم دشمنان و صبر و استقامت را جز نيش بر دشمنان نمىبينم.
ديگر اينكه گوش به فرمان امام عزيزمان، اين پيشواى پيشوايان، رهبر رهروان بودن، انتظارم بوده و هست. ديگر سفارشم به برادرانم كه بعد از من لباس رزمم را بپوشيد و مسلسلم را به دست گيريد تا مبادا به دست اجانب و يا اجانب پرست بيفتد.
به اميد رضايت و قربت همه افراد خانوادهام و دوستان و بستگان به ويژه پدر و مادر گراميم والسلام ۱۳۶۵/۱۱/۲۷
موسى راعى )مريوان(
مادر شهید : خاطره ای که از شهید دارم این است که در سال ۵۷ در شب هفتم یا هشتم محرم بود که ما در تکیه محل بودیم یکی از آقایان گفت حالا که انقلاب شد اسم دبستان را عوض کنیم شهید خندید و گفت ناراحت نباشید همین روزها برای شما شهید می آید و شما این مدرسه را به نام ایشان کنید و در ۱۳ محرم بود که ایشان رفتند به جنگل و شب ۱۵ محرم شهید شدند .
برادر شهید : شهید بسیار با خدا بود و به همه احترام می گذاشت ودر کارها به دیگران کمک می کرد ، قرآن تلاوت می کرد، همیشه با وضو بود ، نمازش را اول وقت می خواند ، ارادت ویژه به ائمه داشت و بسیار مهربان بود .
پدر شهید : شهید وقتی به سن ۱۹ سالگی رسید به دانشگاه سنندج رفته بود آن موقع امام هنوز نیامده بود و شهید کتابی از امام به دست آورد و توسط مامورین دستگیر شد و به زندان افتاد و به خانواده اطلاعی نداد . بعدها این قضیه را به ما گفت که ۱۵ روز به زندان افتاد و کتاب را از او گرفتند .