نام : امان الله
نام خانوادگی : قدیر
نام پدر : شعبانعلی
عضویت :بسیج
تحصیلات : راهنمایی
شغل : ورزشکاران
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۰۵/۲۷
موضوع شهادت : ترور توسط منافقین
محل شهادت : آمل – بانک ملی
نحوه شهادت : جراحات وارده به بدن در اثر ترور منافقین
گلزار : امام زاده ابراهیم آمل
*وصیت نامه شهيد امانالله قدير*
فرزند شعبانعلي
بسمه تعالي
إِنَّ الله يُحبُّ الذينَ يُقاتِلونَ في سَبيله صَفا كَنَّاهُم بُنيانٌ مَرصوص
ما راست قامتان جاودانه تاريخ خواهيم ماند. شهيد مظلوم
با پيروزي انقلاب ايران، آمريكا و روسيه و هر قدرت ظالمي بر آن شد تا انقلاب را با نيروهاي داخلي و خارجي در هم بكوبد. امت اسلامي نيز بر خود واجب دانست تا در پرتو رهبري ولايت فقيه هرگونه انحراف از انقلاب را مانع شود و مرزهاي اسلام را پاسداري كند.
من نيز چون ديگر برادرانم بر اساس وظيفه شرعي خويش بر آن شدم تا دِين خويش را به انقلاب و اسلام و امام ادا نمايم تا در نزد پروردگار خويش و پيامبر و ائمه طاهرين باشم.
مبلغي پول دارم كه آن را پدرم برميدارد و موتور سيكلت را به نهادهاي انقلابي دهيد تا براي تداوم انقلاب گام بردارند. پيام من به تمام برادران و خواهران اين است كه تابع ولايت فقيه بوده و از اسلام راستين تحت رهبري و روحانيت مبارز دفاع نمايند و در مقابل تمامي نيروهاي داخلي (منافقين و كفار) و خارجي ايستادگي نماييد و پيام شهيدان را به تمامي مستضعفين برسانيد.
اميد به آنكه با پيگيري هر چه بيشتر انقلاب، تمامي مستضعفان را نجات دهيم. سلام مرا به تمامي برادران و خواهران برسانيد.
والسلام
برادر شهید ـ شهید بسیار متواضع و فروتن بودند و در برابر مشکلات استقامت می کردند و صبور بودند . بسیار پرجنب و جوش و شاد بودند . بسیار خوش اخلاق و گشاده رو بودند . حقوق دیگران را رعایت می کردند . در امانتداری کوشا بودند . به نماز و قرآن بسیار اهمیت می دادند در نماز جماعت و راهپیمایی ها شرکت داشتند .
خواهر شهید : شهید بسیار با اخلاق و مردم دار بود و بسیار پاک و ساده . فقیر و پولدار برایش معنا نداشت با همه یکی بود . برای هر کسی مشکلی پیش می آمد پیش قدم می شد شهید به دکتر بهشتی علاقه و ارادت ویژه داشت و مرید او بود . یادم می آید زمانی که شهید بهشتی را به شهادت رساندند روز عقد او بود وقتی این خبر را شنید با شدت تمام سرش را به دیوار زد و سر و صورتش خونی شد و مراسمش را به هم زد و می گفت ای کاش من به جای او بودم و خدا کند تا چهلم شهید بهشتی من هم بمیرم و خدا او را دوست داشت و به آرزویش رسید .
دوست شهید : در سال ۵۹ که منافقین که در شهر فعالیت زیادی داشتند و شهید بزرگوار یکی از نیروهای خوب حزب اللهی شهر با این افراد با گروهک های ضد انقلاب بحث و گفتگو می کرد چون معلومات زیادی نداشت و نمی توانست با آن ها مقابله به مثل داشته باشد آن ها سر به سرش می گذاشتند و آزارو اذیتش می کردند و چون دشمن شهید بهشتی بودند او را تهدید می کردند وبه او نا سزا می گفتند . او نیز با آنها درگیر می شد و منافقین دسته جمعی او را کتک می زدند و به داخل جدول می انداختند او نیز در همین گیر و دار با بدنی خونی به دفتر عملیات نزد من می آمد و با اصرار زیاد می گفت شما حتماً به صحنه ی تجمع گروهک ها بیایید و دیگران را مامور نکنید و من به اتفاق شهید می رفتم به صحنه و با دستگیر کردن منافقین او را خوشحال و آسوده می کردم .