بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینجانب سرهنگ پاسدار علی غلامی از گروه کاری سرداران و هزارشهید آمل در خدمت خانواده محترم شهید سقا علیزاده ستیم جهت انجام مصاحبه

بسم الله الرحیم اینجانب رمضان علیزاده پدر شهید سقا علیزاده هستم

سوال 1. چه مراقبتهای ویژه ای در قبل از تولد شهید (از جمله نذر-معاشرت با دیگران- خوراک) داشته اید ؟

جیم 1. چون چند تا از بچه ها به دنیا می آمدند مرحوم می شدند به همین خاطر خانم من می رفت ابوالفضلی می خوابید و او یک شب خواب دید که خانمی به ایشان می گوید که خداوند به تو فرزندی عطا کرد که اسمش سقا است وقتی که فرزندم به دنیا آمد چون نزری بود هکه ساله ایشان را می بردیم تکیه اسک درآنجا ایام محرم لباس سفید می پوشید و به مردم آب می داد.

سوال 2. چه کسی نام شهید را انتخاب کرد؟

جیم 2. نام شهید در هنگام خوابی که همسرم دید نامش را گذاشته

سوال 3. آیا روز تولد شهید معیارت با ایام خاصی داشت ؟

جیم 3. به خاطر ندارم.

سوال 4.آیا از رسیدن به سن مدرسه آموزش خط می دید ؟

جیم 4. کلاس قرآن می رفت و آموزش قرآن می دید.

سوال 5. آیا نسبت اعمال دینی و مذهبی شما عکس العملی نشان می داد؟

بعله هر وقت به مسجد برای نماز می رفتم ایشان هم همراه من می آمد

سوال 6.به چه کسانی بیشتر علاقمند بود ؟

به من علاقه زیادی داشت هر جا که من می رفتم به دنبالم راه می افتاد

سوال 7. به چه چیزی بیشتر علاقه داشتند؟( به بازیو تفریح یا کمک به خانواده)

بیشتر کمک به خانواده را علاقه داشته بود و در خانه به مادرش کمک می کرد

سوال 8. آیا از لحاظ جنب و جوش و فعالیت با دیگر فرزندان فرق می کرد ؟

بله ایشان فعالیت بیشتری داشتند

سوال 9. مختصری از ایشان در رابطه با ورد به مدرسه را توضیح دهید آیا علاقه داشتند که بروند؟

جیم 9. چرا خیلی زیاد دوست داشت

سوال 10.آیا امکانات کافی برای تحصیل به مدرسه ایشان محیا بود ؟

تا اندازه ای .من در آن زمان می رفتم کارگری می کردم از بس که قوی بودم به اندازه  نفر کار می کردم و دستمزد زیادی می گرفتم

سوال 11. آبا در دوره ابتدای مردود شد ؟

نه مردود نشده بود

سوال 12. نحوه رفتارش با شما والدین چگونه بود ؟

خیلی خوب بود خیلی خالص بود هر کاری که به ایشا می گفتم انجام می داد

سوال 13. رفتارش با سایر افراد خانواده چه طور بود ؟

خیلی خوب بود و با همه مهربان بود و همه دوستش داشتند

سوال 14. رفتارش با دوستان و هم کلاسیانش چگونه بود ؟

خیلی خوب بود و دوستانش خیلی با ایشان خیلی خوب بودند

سوال 15. آیا معلمین و هم کلاسیان او را می شناسند ؟

آقای علی مظلوم که در خیابان نور مغازه دارد و اسماعیل آقاجانی معلم ایشان حبیب مصلحی

سوال 16. آیا نسبت به مسائل دینی و مذهبی از خود عکس العمل نشان می داد؟

بله نماز می خواند قرآن می خواند

سوال 17. مدارک و پرونده تحصیل شهید نزد چه کسی است ؟

نزد مدرسه سقا علیزاده است

سوال 18. دوستان صمیمی ایشان چه کسانی هستند؟

آقای علی مظلوم- اسماعیل آقاجانی

سوال 19.آیا غیر از مدرسه کارهای دیگری هم انجام می داد؟

ایشان در انجمن و کتابخانه محل فعالیت می کرد. و به خانواده کمک می کرد و همراه من می آمد سرکار من و مرا در کار آجر پزی کمک می کرد

سوال 20. اوقات فراغتش را چگونه می گذراند؟

در کارهای خانه به ما کمک می کرد و ورزش فوتبال می کرد .

سوال 21. روحیات اجتماعی ایشان را در صورت امکان توصیف کنید؟ (آرام- فعال- اجتماعی-معاشرتی)

خیلی آرام و معاشرتی بود و برای همسایه ها نان می خرید

سوال 22. در چه موضوعاتی حساس بود ؟

چون دخترانم همه با حجاب بودن ایشان هیچ وقت حساسیت نداشتند و ایشان بعد از مدرسه میرفت به پایگاه محل و فعالیت می کرد.

سوال 23. چگونگی آشنایی ایشان با افکار حضرت امام را توضیح دهید ؟

همیشه می کفت امام خمینی رهبر ماست

سوال 24. دیدگاه شهید نسبت به روحانیون چه بود؟

روحانیون را خیلی علاقه داشت

سوال 25. دیدگاه شهید نسبت به گروه های مخالف به ویژه منافقین چه بود ؟

با آنها مبارزه می کرد و ایشان در 6 بهمن سال 1360 به دست منافقین به شهادت رسید و در همان روز در حالی که با منافقین مبارزه می کرد همان لحظه یکی از منافقین یک پاسدار را شهید کرد و ایشان سینه خیز کرد و رفت پیش شهید و اسلحه شهید را برداشت وقتی که می خواست به طرف همان منافق شلیک کند یک منافق دیگر ایشان را از پشت شهید کرد

بعدا وقتی که منافقین را دستگیر کردند آنها بردند زندان بعد ما رفتیم پیش آنها و پرسیدیم که چه کسی پسرم را شهید کرد منافقی به نام جهانگیر برای صحبت کرد که من وقتیکه یک پاسدار را شهید کردیم شهید سقا می خواست با اسلحه همان پاسدار به سمت ما تیر اندازی کند ما از پشت ایشان را شهید کردیم

روزی که آمل درگیری شد ایشان از مدرسه برگشت و کتابهایش را در خانه گذاشت بعد گفت می خوام بروم به شهر سنگر بسازم بعد از ما خداحافظی کرد رفت وشهید شد

بعد ما مدتی از ایشان خبری نداشتیم بعد وقتی به دنبالش گشتیم به ما گفتند که سقاعلیزاده شهید شد

سوال 26. دیدگاه شهید نسبت به نهادهای انقلابی مثل سپاه و بسیج چه بود ؟

می گفت دوست دارم پاسدار شوم و میرفت با بسیج محل همکاری می کرد

سوال 27. دیدگاه شهید نسبت به دفاع از وطن به ویژه هشت سال دفاع مقدس چه بود ؟

همیشه می گفت شناسنامه ام را ببرم ثبت احوال و سنم را بالا ببرم تا بروم به جبهه برای حفظ وطن خودم بجنگم و چون که جبه رفتن آرزو ایشان بود من بعد از شهادتش رفتم جبه و حدود 120 روز در جبهه بودم

سوال 28. از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان مثل صداقت-شجاعت-امانتداری و وفای به عهد- کمک به دیگران-معاشرت با بستگان و غیره را توضیح دهید؟

خیلی شجاع و نترس بود و خیلی امانتدار بود اگربه ایشان جنسی را به عنوان امانت می دادیم خیلی خوب از آن نگهداری می کرد.و هر کاری به ایشان می گفتیم با کمال میل انجام می داد و اکر قولی می داد به قولش وفا می کرد

سوال 29.نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات و انجام      مستحبات چگونه عمل می کرد ؟

وقتی که صبح ها من از خواب بیدار می شدم و نماز می خواندم ایشان هم بلند می شد وضو می گرفت و نماز می خواند و به مسجد موسی بن جعفر می رفت و در آن جا نماز جماعت می خواند

سوال 30.انس و علاقه شهید نسبت به قرآن کریم و دعا و نیایش چگونه بود ؟ قرآن می خواند و خیلیبه قرآن احترام می کرد

سوال 31. جاذبه و محبوبیت شهید در میان مردم چگونه بود؟

همه همسایه به ایشان علاقمند بودند و همه ایشان را صدا میزدند عمو سقا

سوال 32.دیدگاه شهید در مورد شهید و شهادت چه بود ؟ و حالات ونظرات ایشان هنگام شهادت یاران و هم فرمانش چگونه بود ؟

خیلی دوست داشت شهید شود و همیشه در خانه درباره حضرت امام و فرزندانش مداحی می کرد

سوال 32. هرگونه خواب و الهات که از اطرافیان و دوستان شنیده اید را بیان کنید؟

مادر و خواهرش ایشان را در خواب دیدند که ایشان پرواز کرده بود و من خودم یک شب خواب دیدم که یک هواپیما آمد در حیاط ما فرود آمد و خلبان خیلی زیبا بود و من با ایشان روبوسی کردیم بعد خلبان را آوردم به خانه و به ایشان غذا دادم بعد خلبان از من خداحافظی کرد هواپیما پرواز کرد

باز یک شب دیگر خواب دیدم که وقتی به سرکار می رفتم و مشغول کار کردن بودیم من بالای سر کارگران پرواز کردم

سوال 34. چگونه و توسط چه کسی از شهادت فرزندتان باخبر شدید؟

زمانی که ایشان رفته بود به شهر برای مبارزه با منافقین من رفته بودم به محل کارم وقتی ساعت4 صبح به فلکه رسیدم دیدم گروهی جلویم را گرفتند بعد دیدم که ایشان قیافه عصبی دارند تعجب کردم آنها از من پرسیدند که به کجا می روی گفتم می خواهم بروم سرکارم آجر کوره . بعد از آنها جدا شدم و رفتم به سمت محل کارم صدای تیر شنیدم متوجه شدم که آمل درگیری شد و آنها دو نفر را شهید کردند

بعد همه کارگرام صحبت می کردند و میگفتند که آمل درگیری ایجاد شد و منافقین به شهر حمله کردند بعد وقتی آمدم خانه از همسرم پرسیدم که عمو سقا نیامد همسرم گفت نه بعد من و همسرم با هم رفتیم دنبالش گشتیم بعد غروب شد ولی ایشان را پیدا نکردیم و آمدیم خانه وقتی که من مشغول شام خوردن بودم لقمه ای در گلویم گیر کرد فهمیدم پسرم شهید شد

بعد فردا رفتم سپاه و گفتم یا مرا بکشید یا به من بگویید که پسرم کجاست بعد بچه های سپاهی به من گفتند که برو به بیمارستان 17 شهریور چون تعدادی مجروح شدند و در بیمارستان هستند بعد ما رفتیم جلوی بیمارستان دیدیم خیلی جمعیت هستند بعد همسرم رفت درون بیمارستان دید که سقا شهید شد وقتی که همسرم بیرون آمد به من چیزی نگفت ولی وقتی که آمدیم خانه دو تا از همسایه ها به من گفتند که عمو سقا شهید شد وقتی که من این خبر را شنیدم وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکرانه خواندم

سوال 35. شهادت ایشان چه تاثیری بر روی شما و اعضاء خانواده گذاشت ؟

ما خیلی خوشحال هستیم از این که فرزندی داشتیم و در راه خدا دادیم . و ما حدود 10 روز برای شهید خودم عزاداری کردیم

سوال 36. آیا شهید تشیع جنازه شد لطفآ تاریخ تشیع جنازه و محل دفن شهید را بگویید؟

بله شهید 4 روز بعد از شهادتش در تاریخ 10/11/1360 تشیع شد و در امام زاده ابراهیم آمل دفن کردیم

روز تشیع جنازه که ایشان را همراه 39 تن از شهدای دیگر که در درگیری آمل شهید شدند تشیع کردیم و مردمخیلی استقبال کردند و شب آخر قبل از تشیع جنازه ما را بردند به حسینیه ارشاد و از شهدا وداع کردیم بعد قرداش شهید را بردند به استادیوم بعد از آنجا شهدا را تشیع جنازه کردیم و آوردیم به امام راده ابراهیم و دفن کردیم

بقیه در قسمت     نوار هست

سوال 37. با توجه گذشت چند سال از زمان شهادت فرزندتان چقدر حضور معنوی ایشان را در زندگی تان احساس می کنید؟

همیشه حضورش را احساس می کنم

سوال 39. به نظر شما چگونه می توان فرهنگ جهاد و شهادت را برای نسل های آینده زنده نگه داشت؟ و چگونه می توان حرمت خون شهدا را حفظ کردم ؟

باید شهدایمان را به دیگران بشناسانیم و اهداف آنها را برای دیگران توضیح دهیم و حرف رهبر را گوش کنیم و کارهای تبلیغاتی را برای شهدا بیشتد کنیم .و صدا و سیما باید فیلم های شهدا و عکس های شهدا را بیشتر در تلویزیون پخش کنند

سوال 40 . شما به عنوان پدر شهید چه پیغامی برای مردم و مسئولین دارید؟

از مردم می خواهیم که حرف رهبر را گوش کنند چون که رهبر ما برای مملکت کا و برای پیروزی جمهوری اسلامی زحمت می کشیدند و از مسئولین می خواهیم که برای جامعه ما بیشتر کار کنند به داد مردم برسند و به حرف  رهبر گوش کنند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم . اینجانب صغرا حاتمی مادر شهید سقا علیزاده هستم

سوال1.چه خاطری از دوره پیش از تولد شهد دارید؟

چون که چند تا از بچه هایم از دنیا می رفتند من خیلی ناراحت بودم و یک شب در یک ابوالفضلی به مام بی بی خدیجه خوابیدم از همان جا احواله ام را گرفتم و خواب دیدم که به من گفتند برو تکیه اسک بخواب و رفتم تکیه اسک از آنجا به من در خواب گفتند برو قم به حرم حضرت معصومه (ع) در حوضی که کبوتران در آنجا آب می خورند تو هم برو آب بخور

بهد من رفتم قم و در قم خانه ای اجاره کردم و ماندم و رفتم آب همان حوض را خوردم بعد یک شب خواب دیدم که خانمی به من می گوید برو خداوند به تو پسری می دهد به نام سقا که سقای ابولفضل است

بعد من صبح بیدار شدم رفتم حرم معصومه (ع) را زیارت کردم بعد حرکت کردیم آمدیم به خانه بعد باردار شدم و بعد مدتی که بچه ام به دنیا آمد انگاردنورانی بود همه همسایه ها وقتی که بچه را دیدند صلوات فرستادند و مرا سفارش کردند که کواظب بچه باشم

سوال2. آیا مراقبت های ویژه ای از جمله نذر- خوراک-معاشرت با دیگران داشته اید ؟

بله خیلی به این مسائل رعایت می کردیم یک روز من در خیابان بودم که عکسی انداخته بود بعد پرسیدم که این عکس چیست به من گفتند که عکس       است من چشمم را پوشیدم و نگاه به آن عکس نکردم

پدرش هم خیلی رعایت می کرد و هیچ وقت حرف مردم را در خانه نمی زدیم پسرم وقتی که به دنیا آمد بود و بزرگ شده بود هر وقت ایشان را سفادش می کرد که فعلان کار را انجام نده می گفت من بچه حضرت ابولفضل هستم و اسم لقب حضرت ابوالفضل است من کارس انجام نمی دهم ایشان در مسجد سبزه میدان شاگرد حضرت علامه حسن زاده آملی بود

سوال 3. آیا قبل از رسیدن به سن مدرسه آموزشی دید؟

ایشان می رفت در کتابخانه محل قرآن آموزش می دید و معلم قرآن ایشان شهید طاهره هشمی بود که شب آخری که ایشان به مسجد رفته بود و بعد فردایش شهید شد آن شب آخر طاهره هاشمی اشتباهی و به شوخی اسمش را خواند ضغرا علیزاده و گفت آیا تو صغرا هستی یا سقا ایشان ناراحت شد و آمد برای من تعریف کرد که معلم قرآن با من این شوخی را کرد بعد من به ایشان گفتم اشکال ندارد با تو شوخی کرد

سوال 4. آیا نسبت به اعمال دینی و مذهبی شما عکس العمل نشان می داد؟

بله به تکیه اسک میرفتیم و متولی تکیه اسک به پسرم یک پیراهن داده بود که همه ساله در ماه محرم می پوشید و من همه ساله 100 تومان نذر کرده  بودم و به تکیه اسک می دادم

سوال5.به چه کسانی بیشتر علاقه داشت؟

همه را علاقه داشت بخصوص با خواهر بزرگترش بیشتر در ارتباط بود

سوال 6. به چه چیزی بیشتر علاقه داشت(به بازی و تفریح و یا به کمک به خانواده)؟

خانواده را کمک می کرد وقتی که از مدرسه می آمد شربت اسکمودرست می کرد و می رفت روبروی مدرسه شهید صالحی و اسکیمو ها را می فروخت و پولش را می آورد به من میداد و چون پدرش در آجر کوره کار می کرد ایشان هم می رفت سرکارش و به پدرش کمک می کردو غروب که می آمد خانه به من می گفت که برایمان اسفند دود کن و من هم برایشان اسفند دود می کردم

خیلی دوست داشت به پدرش را کمک کند

سوال 7. نسبت به دیگر فرزندانتان از لحاظ جنب وجوش وفعالیت چگونه بو؟

ایشان خیلی فعالیت می کرد می رفت پیش دای اش و کار می کرد هیچ وقت بیکار نبود و آرام نمی نسشت سعی می کرد که همیشه مشغول کار باشد

ایشان و خواهرش که می رفتند به مدرسه درازان همان جا روی دیوارهای مردم شعارهای انقلابی می نوشتند

سوال8. مختصری درباره ورودش به مدرسه توضیح دهید؟ آیا علاقه داشت به مدرسه برود ؟

خیلی دوست داشت به مدرسه برود و زمانی که به مدرسه میرفت گفت برایم دوچرخه بخرید که من با دوچرخه رفت و آمد کنم ولی چون که وضع مالی مان خوب نبود نتوانستم برایش دوچرخه بخریم ایشان زمانی که به مدرسه می رفت یک کاپشن  داشتند ایشان و برادرش که صبح ها ایشان می پوشید می رفت مدرسه و بر می گشت برادرش بعد ظهرکاپشن را می پوشید و می رفت مدرسه

حتی آخرین روزی که رفت شهید شد قبل از رفتن جوراب نداشت بپوشد و یکی از جورابهای زنانه که پاره بود با نخ سفید دوخت پوشید رفت مدرسه موقع رفتن به من گفت مادر یک توم پول به من بده که من پول ناهارم بدم

ایشان قبل از شهید شود من خواب دیدم که دارم به سمت خیابان نور می روم که دیدم مردم سه تا جنباز را تشیع می کنند و به سمت سپاه پاسداران می برند من ایستادم بودم و نگاه می کردم و خانمی آمد به من گفت خانم برگرد یکی از جنازه ها مال توست بعد من ترسیدم و گفتم آبا اولی مال من است گفت نه کفتم دومی گفت نه گفتم سومی دیدم حرفی نمی زند

بعد وقتی که بیدار شدم برای دخترم تعریف کردم دخترم کتاب تعبیر خواب داشت دخترم قرآن خواند و کتاب را نگاه کرد گفت مادر یا من می میرم یا برادرم

بعد از مدتی که شب 6 بهمن سال 60 همان شب سقا به من گفت که مادر منافقین آمدند به آمل و در گیری ایجاد من به ایشان گفتم برو بخواب بعد ساعت 2 شب رفتم توی اتاقش دیدم که ایشان خوابیده است من کتاب قرآن ایشان را گرفتم بغلش گذاشتم و آمدم خوابیدم ایشان قبلآ که به کتابخانه می رفت کارت بسیجی داشت و کارت ایشان زیر فرش بود

من نصف شب دیدم که ایشان با خواهرش صحبت میکند که کارت بسیج مرا بدهبد که می خواهم بروم جبهه بعد من رفتم از خواهرش پرسیدم که ایشان چه می گوید خواهرش گفت که ایشان می گوید من می خواهم برم جبهه بعد من از ایشان دعوا کردم ایشان به من گفت مادر من فعلا روزبه شما گفته بودم که 16 ساله شدم به جبهه می روم امروز می خواهم بروم جبهه بعد کارت را به ایشان نشان دادم ایشان کارت گرفت ورفت من در خواب دیدم که ایشان دو تا بال در آورد وپرواز کرد رفت .

بعد صبح همان روز جوراب زنانه را دوخت پوشید از من یک تومان خواست گفت مادر من می خواهم بروم شهر و سنگر درست کنم بعد شما سهمیه ناهار را بگیرید تا من برگردم بعد وقتی که پول را به ایشان دادم دیدم که ایشان انگار پرواز کرد از پیش من رفت بعد من موقع ناهار ماهی درست کردم دیدم که ایشان نیامد بعد رفتم شهر دنبالش گشتم از شهید شفیق و شهید کاوه پرسیدم که پسرم چه شد آنها گفتند که سقا در کیسه خواب خوابیده است من نفهمیدم که درباره چه می گویند بعد رفتیم دنبالش گشتیم به ما گفتند که سقا شهد شد بعد من رفتم جنازه اش را دیدم و گفتم خدایا شکرت قربانی را از من قبول کن

مادر ایشان تا کلاس اول راهنمایی درس خواند ایشان دوره ابتدائی را در مدرسه تقوی درس خواند و بعد از آن رفت دوره راهنمایی که شهید شد

نحوه رفتارش با شما پدر و مادر چگونه بود ؟

خیلی خوب بود و خیلی مهربان بود

نحوه رفتارش با سایر اعضاء خانواده چگونه بود ؟

با همه مهربان بود

آیا دوستان و هم کلاسی هایش را می شناسید ؟ الان کجا هستند؟

آقای سید احمد مظلوم و آقای اسماعیل آقاجانی

مدارک وپرونده  تحصیل ایشان نزد چه کسی است ؟ نزد مدرسه است

آیا غیراز مدرسه کارهای دیگری هم انجام می داد ؟

بله در کارهای خانه به ما کمک می کرد و می رفت در آجر کوره همراه پدرش به چدرش کمک نی مرد و در خانه از گل یا شربت اسکمو می برد بازار می فروخت

روحیات اجتماعی ایشان را در صورت امان توصیف کنید ؟

خیلی اجتماعی بود

در چه موضوعاتی حساس بود ؟ برای نماز خواندن حساسیت داشت و خواهرش را درباره حجاب و نماز خواندن سفارش می کرد

از جه زمانی احساس کردید که رفتار و شخصیت شهید در حال تغییر و تحول است ؟

ایسان کلاس پنجم بود که مریض شد و معلمش گفت که ایشان را ببرید دکتر بعد وقتی که ایشان را می خواستیم به دکتر ببریم ایشان گفت مادر من که مریض نیستم می خواهی مرا دکتر ببری بعداز من پرسیدم که ما در کی میشود که من شانزده ساله شوم گفتممی خواهی چه کار گفت می خواهم 16 ساله شدم بروم جبهه

ایشان هر وقت خانه مان مهمان می آمدند و فقیر بودند خیلی به آنها کمک می کرد یک روز یک زن سیدکه فقیر بود آمد خانه ما ایشان برایش چای درست کرد و ناهار درست کرد و از مهمان پذیرایی کرد بعد به من گفت مادر غذا همه چیز آماده است و من می خواهم بیرون کار دارم بعد از ایشان پرسیدم که آیا پول داری خانم سید یک تومان پول به ایشان داد ولی ایشان زمانی که کار کرد و پول گرفت به سید خانم دو تومن پول داد

یک بار وقتی پول هایش را جمع کرد برایم یک چادر خرید ولی من آن چادر را استفاده نمی کردم ایشان چادر را داد به سید خانم سید خان می گفت این پسرت چقدر خوب است با ذیگر فرزندانت فرق می کند

میزان علاغمندی ایشان نسبت به حضرت امام خمینی و روحانیت متحد به اسلام چگونخ بود ؟

خیلی به امام خمینی علاقمند بود و در اولیل انقلاب همیشه به ما می گفت که عکس امام خمینی در ماه است و ما را می برد بیرون و به ما می گفت که درون مان را نگاه کنید عکس امام در ماه است

قبل اینکه شما بیاید خانه ما من یک شب خواب دیدم که یک آقایی و خانمی آمدند خانه ما و آقا پاسدار بود به ما گفت که شما تا به حال خیلی آبرومندانه زندگی کردند و خانم به من گفت حاج خانم می خواهید کی بروید گفتم می خواهم بروم بازار گفت من به شما پول می دهم شما برایم گلاب بخرید بعد آدرس خانه اش را به من داد و من فکر میکنم که آن آقا و خانم شما هستید که آمدید خانه مت از ما مصاحبه می کنید

من امشب احساس می کنم که شما وقتی می خواستید بیایید خانه ما شهید از قبل خبر داشت

دیدگاه شهید نسبت به روحانیون چه بود ؟

خیلی به روحانیون علاقمند بود چون که دامادش روحانی بود مخصوصا با ایشام خیلی مهربان بود

دیدگاه شهید نسبت به گروه مخالف بویژه منافقین چه بود ؟

با منافقین مبارزه کرد و در گیر آمل سال 60 رفته بود و با منافقین مبارزه کرد شهید شد

دیدگاه شهید نسبت به نهاد های انقلابی مثل سپاه و بسیج چه بود و میزان همکاری ایشان در این نهادها چگونه بود ؟

دوست داشت که پاسدار شود و رفته بود برای خودش پوتین و شلوار سپاهی خرید و می پوشید حتی در آخرین روز پوتین و شلوار سپاخی پایش بود و شهید شد

از خصوصیات بارز اخلاقی شهید مثل صداقت – شجاعت امانتداری-صفا و صمصمیت- کمک به دیگران- معاشرتربا بستگان و غیره توضیح دهید؟ خیلی با صداقت بود و من همیشه ایشان را سفارش می کردم که مبادا امال مردم را به خانه بیاورد و ایشان خیلی به فامیلان سرکشی می کرد

در خصوص ارادت و معرفت و اظهارمحبت ایشان نسبت به اهل بیت و ائمه اطهار چگونه بود ؟

همیشه کتابهای مذهبی را مطالعه می کرد و در ماه های محرم من ایشان را می بردم تکیه اسک و ایشان مثل سقا حضرت ابوالفضل آب می برد به مردم می داد ودر خانه شرب درست می مرد و می برد داخل دسته روی پخش می کرد .

انس و علاقه ایشان نسبت به قرآن کریم و ذکر خداوند و دعا و نیایش چگونه بود ؟

همیشه قرآن می خواند وبه هئیت قرآن می رفت و من بعد از شهادتش کتاب قرآن ایشان را بردم دادم به ابولفضلی

در خصوص دعایت حقوق دیگران (حق الناس) چگونه عمل می کرد؟ همیشه می گفت اگر از کسی پول قرض گرفتید بر گردانید و سعی نکنید که مدیون کسی نباشید

جاذبه و محبوبیت شهید در میان مردم چگونه بود ؟

همه همسایه ها ایشان را دوست داشتند و به ایشان احترام می کردند

هر گونه خواب و الهامات و رویاهای صادقانه که توسط شهید مطرح شد را بیان کنید ؟ بله همیشه صحبت می کرد و می گفت که من دوست دارم به جبهه بروم و شهید شوم

حالات و نظرات شهید به هنگام شهادت باران و هم زمانش چگونه بود ؟

ایشان همیشه در تشیع جنازه شهدا شرکت می کرد یک روز در خانه ما نقاش بود و ایشان به نقاش کمک می کرد وقتی که شنید شهید شد جنازه اش را آورد رو ایشان کا را رها کرد و رفت برای تشیع جنازه اش ن آقا

چند روز بعد از شهادتش تشیع شد و نام گلزار و محل دفن شهید کجاست ؟

چهار روز بعد از شهادتش تشیع شد و در امام زاده ابراهیم آمل دفن کردیم .ایشان تاریخ 6/11/60 شهید شد و در تاریخ 10/11/60 تشیع جنازه شد .

هر چه در مورد تشیع و تدفین شهید به یاد دارید را بیان کنید ؟

ما رفتیم جلوی سپاه و من پول و گلاب میریختم بر سر جنازه بعد بیهوش شدم و مرا بردند بیمارستان .

از اینکه خانواده شهید هستید چه احساسی دارید ؟

افتخار میکنم که خداوند به من همچین پسری عطاء کرده و خودش از من گرفت .

با توجه به گذشت چند سال از زمان شهادت فرزندتان چقدر حضور معنوی ایشان را احساس میکنسد ؟

همیشه حضورش را احساس میکنم و یک شب خواب دیدم که ایشان مرا برد داخل باغی که پر از گل و گلزلر بود بعد من از ایشان پرسیدم که با کدام دختر ازدواج کردی گفت بیا تو را ببرم عروسم را نشانت دهم.

بعد یک بار دیگر هم خواب دیدم که ایشان فرزند دازد و میگفت مادر من دو تا بچه دارم یکی پسر است و یکی دختر .

چگونه میتوان حرمت خون شهیدا را حفظ کرد ؟

با انجام دادن کارهای خوب و داشتن اخلاق خوب و کارهای نیک انجام دهیم .

شما به عنوان مادر شهید چه پیامی برای مردم و مسئولین دارید ؟

از مسئولین میخواهم که حرمت خون شهدا را حفظ کنند و حرف رهبر را گوش کنند و از مردم میخواهیم که راه شهدا را ادامه بدهند و به خانواده های شهدا احترام بگذارند و به خانواده های شهدا طعنه و نیش نزنند نگویند که خانواده های شهدا حقوق زیادی میگیرند و امیدوارم که هداوند این هدیه را از من قبول کند .

بسم الله الرحمن الرحیم در خدمت خانواده شهید سقا علیزاده هستیم جهت انجام مصاحبه ، لطفا خودتان را معرفی کنید

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین ، من صدیقه علیزاده خواهر شهید سقا علیزاده هستم .

با توجه به اینکه حضرت عالی شناخت بیشتری راجع به روحیات و خلقیات شهید دارید در رابطه با جاذبه و محبوبیت شهید در میان اعضاء خانواده مختصری توضح دهید ؟

ایشان پسر سوم خانواده و چهره معصومی داشت و همه به او بسیار علاقه داشتند و جاذبه خاصی در میان اعضاء خانواده داشت و به خاطر اطاعت و حرف شنوی او از اعضاء خانواده همه او را بسیار دوست میداشتند . مخصوصا پدر بسیار ایشان را دوست داشت با اینکه کوچک بود ولی بسیار اطاعت پذیر و حرفشنوی داشت و پیروی میکرد.

 

از چه زمانی شما احساس کردید اخلاق و رفتار شهید در حال تغییر و تحول است ؟

زمانی که او به شهادت رسید دوم راهنمیی بود و زمانی بود که بلوغ و دوره نوجوانی او آغاز شده بود و ما احساس کردیم که یک تغییر و تحولات روحی و معنوی در این بچه پیدا شده است .

راجع به نحوه رفتارش با پدر و مادر توضیح دهید ؟

او بچه ای بود مثلا اگر نصف شب بود و به او کاری را میگفتند (پدر و مادر ) با اینکه بچه بود حرف آنها را گوش میکرد و آنها را در کارها یاری میکرد .

راجع به نحوه رفتارش با سایر اعضاء خانواده توضیح دهید ؟

بچه ای نبود که به کسی آزار و اذیت برساند و کمی شیطنت داشت ولی اذیت کسی را نمیکرد و مخصوصا من را خیلی دوست داشت و با هم رابطه عاطفی داشتیم و در سنگرهای مختلف با من همراهی داشت و با همه خواهر و برادران خوب و مهربون بود .

با کدام یک از اعضاء خانواده ارتباط بیشتری داشت ؟ چرا ؟

با من بسیار صمیمی بود چون خواهر بزرگتر بودم و مادرم مریض بود و ما 7 خواهر و برادر هستیم و چون خواهر بزرگتر و فرزند بودم و خیلی از کارهای آنها مثل کمک در انجام تکالیف  و غیره من همانند یک مادربه آنها کمک و رسیدگی میکردم و همه از من بسیار حرف شنوی داشتند .

چه صحبتها و توصیه هایی به شما خواهران و برادران میکرد ؟

در سال 58-59 من در تهضت سواد آموزی آموزش میدادم و      که جنگ و بمب گذاریها آغاز شده بود به من میگفت عزیز مواظب خودتان باشید مبادا که در اتوبوسی که سوار میشوید بمب گذاشته بشاند و به اعضاء خانواده میگفت که بیایید در خانه یک سنگر برویم  از صفات و ویژگیهای اخلاقی شهید در موارد زیر :

تواضع و فروتنی ، حجب و حیا ، امانتداری ، صفا و صمیمیت ، اخلاق در عمل ، صداقت ، حفظ اسرار ، گشاده رویی ، صبر و استقامت ، وقت شناسی ، نظم و انظباط ، وفای به عهد اگر در این موارد خاطره ای هم دارید بیان کنید ؟

از لحاظ گشاده رویی او همیشه لبخند به لب داشت حتی در زمانیکه به شهادت هم رسید من که از شهرستان قم به اینجا آمدم لبخند بر روی لبانش بود و یا مثلا یک بار در جایی که قیر پاشیده شده بود روی دستان برادر کوچکترم او با دستان خودش قیر های داغ را از روی دستان محسن  برادر کوچکترمان رفته بود و اصلا داد و هوایی راه نداده بود و با اینکه دستان خودش هم تا ارنج سوخته بود ولی به برادر کوچکتر از خودش کمک میکرد و بسیار با صبر و استقامت بود و در مورد وقت شناسی بسیار دقت داشت و در حفظ اسرار که من چیزی به او به عنوان یک خواهر بزرگتر به او میگفتم مثلا در زمینه شعار نویسی در روستا یک بار نشد که به پدرم و یا دیگران چیزی بکوید و یا مثلا من در کلاسهای عقیدتی و سیاسی و کلاسهای آقای دشتی در آمل یا حسن زاده آملی یا جوادی میرفتم او با خبر بود و به کسی نمیگفت و خیلی راز نگه دار بود .

جاذبه و محبوبیت شهید در میان مردم چگونه بود ؟

هیچ وقت از همسایگان و دوستانش از دست او گله و شکایتی نداشتند که مثلا سقا ما را اذیت کرده است و یک دوست داشت به نام مجتبی شفیق که شهید شده است و این دو تا خیلی با هم دوست بودند و صمیمی بودند و طوری بود که مادران دوستانش به او علاقمند بودند و دوستش داشتند و در شهر آمل اوایل انقلاب صف نفت بود و مادختران جزء مدرسه و حمام از خانه بیرون نمیرفتند و از نظر مذهبی پدرمان توجه خاصی داشت و ما هم هر جا که میرفتیم قبل از اذان مغرب بایستی برگردیم و در آن زمان که نفت و بنزین به خاطر اعتصابات کارگرها کم بود و مثلا بایستی دو _ سه نصفه شب سقا با مادرم در صف نفت می ایستادند و خیلی برای ما تعجب آور بود که او یک بچه 12-13 ساله ادر را همراهی میکرد و هیچ وقت گله و شکایتی نمیکرد که این سنگین است یا نصفه شب نمی ایم و همیشه مطیع مادر و پدرمان بود و چون پدرمان کارگر بود و از صبح زود تا شب کار میکرد دیگر شب نمیتوانست در این گونه کارها همکتری میکند بنابراین سقا با مادرم در این گونه امور همکاری لازم را میکرد و هیچ وقت هم شکایتی نداشت .

ارتباط شهید با دوستانش چگونه بود و چه توصیه ای به شما در رابطه با انتخاب دوست داشت ؟

او چون سن کمی داشت هنوز به مرحله ای نبود که توصیه ای داشته باشد ولی دوستان خوبی داشت و الان که چند تا از دوستان او زنده هستند و در بسیج و انجمن هستند آقایان بسیار خوب و مومنی هستند مثلا مجتبی ضفیق که به شهادت رسید .

 

در خصوص رعایت حقوق دیگران و حق الناس چگونه عمل میکرد ؟

او رفتاری نمیکرد که حق الناس بر گردن او بماند با اینکه پدرمان بی سواد و کارگر بود ولی با رفتار خود به ما اعضاء آموزش میداد که مبادا حق الناس برگردن شما بماند و سقا نیز بسیار این موضوع را رعایت میکرد که مبادا حتی برگردنش بماند و یا ظلمی و ستمی به کسی بکند .

انس و علاقه شهید به قرآن مجید و ذکر خدا و دعا  و نیایش چگونه بود ؟

چون شهید هنوز به سن تکلیف نرسیده بود و تازه شروع کرده بود به نماز خواندن و من نماز را یاد او داده بودم و در کلاسهای بسیج برای یادگیری نماز و قرآن میرفت وقتی یاد گرفته بود اینقدر شوق و ذوق داشت که قبل از اذان به نماز می ایستاد و ایشان به کلاس قرآن در انجمن اسلامی می رفتند که مربی ایشان شهید طاهری هاشمی بود که با ایشان همسنگر بود .

درباره نقش و جایگاه نماز جماعت و جمعه چه توصیه هایی داشت و خود چگونه عمل میکرد ؟

من تا آنجایی که یادم هست در خانه نماز میخواند و مادر نماز جمعه با هم شرکت میکردیم

درباره میزان پایبندی شهید نسبت به انجام واجبات و ترک مجرمات و انجام توافل و مستحبات توضیح دهید ؟

چون هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که شهید شد و بسیار علاقه به نماز و انجام واجبات داشت و بسیار شوق و ذوق در انجام آن امور از جمله نماز داشت .

در رابطه با میزان معرفت به اهل بیت و توسل به ائمه اطهار چگونه عمل میکرد ؟

چون پدرم تک فرزند بود و مادرم هم جند سال بچه دار نمیشدند و دوست داشتند که بچه پسر داشته باشند مادرم در اینجا متوسل به آقا ابوالفضل عباس (ع) میشوند و سپس به فم مشرف میشوند و متوسل به حضرت معصومه (ع) و شب در خواب بی بی حضرت معصومه (ع) را خواب میبینند که ایشان به مادرم میکویند ناراحت نباشسد شما صاحب فرزند پسر میشوید و بعد مادرم که زایمان کردند و اسم او را به خاطر همین صقا کذاشتند و ایشان از وقتی که به دنیا آمدند آقا ابوالفضل عباس (ع) بود و از سنی که توانست کمکی در حسینیه ها و تکیه ها در مراسم های عزاداری ئ دهه محرم بدهد پدر و مادرم او را میبردند و یک لباس سفید سقایی به تن میکرد واقعا سقایی میکرد .

 

تحول فکری شهید متاثر از چه افرادی و شخصیتهایی بوده است از نظر دینی، علمی، اجتماعی، سیاسی

از نظر دینی بسیار متاثر از شخصیتها و بزرگانی مثل ائمه اطهار (ع) بود و بسیار روی او تاثیر گذاشته بو

در خصوص ولایت پذیری و تبعیت از حضرت امام (ره) و روحانیون متعهد چکونه بود ؟

او وقتی که تشخیص داد که مرجع ما حضرت امام (ره) است با من به روستا می آمد و با زغال و گل روی دیوارها مینوشت درود بر امام خمینی (ره) و مرگ بر رجوی و غیره همکاری میکرد .

در خصوص فعالیتهای سیاسی شهید در قبل ار پیروزی انقلاب اسلامی توضیح دهید ؟

کثلا شعارنویسی روی دیوارها هم در قبل از انقلاب فعالیت داشت و هم در بعد از انقلاب و چون خودم در قبل از انقلاب با آقایون فرزانه ، خانم جوکار قعالیت سیاسی داشتم و در جلسات شرکت میکرد و چون ترسی که داشتیم نمیتوانستیم بروز بدهیم و چون به خاطر نامحرم بودن سعار نویسی روی دیوارها را به عهده سقا میگذاشتیم و او انجام میداد .

چه آرزوها و خواسته هایی داشت و بزرگترین آرزویش چه بود ؟

دوست داشت که درس بخواند و ایران را آباد کند و همیشه ورد زبانش این بود که شهید شود و شعر شهیدم من ، شهیدم من را زمزمه میکرد .

در خصوص فعالیتهای فرهنگی شهید توضیح دهید ؟

یک سری فعالیتهایی تازه در بسیج آغاز کرده بود که بایستی لباس بسیجی را بپوشد که خداوند لباس بهشتی بر تن او کرد .

چه دیدگاهی در مورد شهید و شهادت داشت و حالات و نظرات شهید در هنگام شهادت دوستان چگونه بود ؟

خیلی دوس داشت به جبهه برود و عاشق شهید و شهادت بود مثل نوجوان قهمیده عمل میکرد و مثلا شناسنامه برادر بزرگترمان را میکرفت تا بتواند به جبهه برود و چندسن بار او را برگرداندند به خاطر سن کمی که داست و اگر خبر شهادت دوستانش را میشنید ناراحت میشد .

میزان ارتباط شهید با بازماندگان شهدا چگونه بود و در این زمینه چه اقدامات و خدماتی را انجام میداد ؟

آنچه از الهامات و خوابهای صادقانه که توسط وی مطرح شده باشد بیان کنید ؟

هرگونه خواب و الهاماتی در رایطه با شهید که دوستان و یا اطرافیان دیده اند بیان کنید ؟

خودم چندین بار خواب او را دیدم و در شبی خواب دیدم که در یکی از روستاهای ما جنگ تن به تن در گرفته بود با شمشیر مثل جنگهای زمان پیامبر و ائمه (ع) و خواب دیدم که سقا در این جنگ کشته شد و من خیلی گریه کردم و ناراحت بودم و به من گفتند که چرا غمگینی ؟ میگویم که برادرم کشته شده و شهید شده است و میگویند ناراحت نباش خانم حضرت زینب (س) گریه میکنند و میکپگویند که او زنده اش میکند و من میگویم که سر از تن او جدا شده و آنها میگویند که خانم حضرت زینب (س) سر آن را به تن وصل میکنند و آن موقع منن معنی این خواب را نمیفهمیدم که شهید یعنی چه ؟ و خواب را برای خانواده تعریف کردم و بعد ما متوجه شدم که شهید زنده است و اینکه سرش به بنش وصل کردند یعنی او زنده حقیقی است

راجع به تحصیلات شهید توضیح دهید و مدارک شهید نزد چه کسی است ؟

سال دوم راهنمایی بود که نیمه های سال بود در بهمن که درگیری در شهر میشود و او می اید خانه و کتابها را میگذارد در خانه و مادرم میکوید که سقا کجا میروی میگوید که منافقین به شهر حمله کرده اند و من میخواهم برای کمک بروم و بیرون میرود و در این درگیری مجروح میشود و در بغل یکی از مادران دوستانش تا به بیمارستان که میرسد شهید میشود .

آیا به غیر از کتابهای درسی ، کتابهای دیگری هم مطالعه میکردند ؟

بله کتابهایی از انجمن اسلامی از خانم طاهره هاشمی گرفته بود و مطالعه میکرد کتابهای علمی دینی را مطالعه میکرد .

اوقات فراغت خود را چگونه میگذراند ؟

دنبال کار و تلاش بود در تابستانها همراه پدرم سرکار میرفت و کارگری میکرد

آیا دوستان شهید را میشناسید الان کجا هستند ؟

یکی دو تا از دوستانش در بسیج هستند و در شهر مشغول کار هستند و گاهی مواقع به مادرم سر میزنند .

چگونه و توسط چه کسی از شهادت برادرتان با خبر شدید ؟

من بعد از ازدواج به شهر قم رفتم و شهید سقا علیزاده به خاطر سن کمی داشت از رفتن او به جبهه جلوگیری میکردند و به خاطر همین در بسیج شرکت میکند و کلاسهاس اموزشی اسلحه و کار با آن و نظامی و قرآن و کلاسهای عقیدتی را میگذاند و قرار بود یک هفته بعد ملبس به لباس بسیجی بشود که او قبل از اینکه ملبس به لباس بسیج بشود در درگیری که در شهر توسط منافقین بر پا شده بود زخمی میشود و سپس به شهادت میرسد و در      که محل اسکان منافقین بود و بچه های سپاه به نوبت برای گشت و مقاومت امده اند متوجه کیشود که یکی از پاسداران زخمی شده و او به سرعت وارد ماشین میشود و تیر بار را به طرف منافقین میگیرد و تیراندازی میکند و سپس توسط اصابت تیر به کمرش زخمی و شهید کیشود و چون در قم بودم و دیدم درزدند و دیدم آقایی از مخابرات آمده و گفت که برای شما تلگرامی دارم و گفتند اقای شما نیست برای آنها تلگرامی داریم گفتم که نیستند و درس دارند .

بعد از ظهر که اقا امد به ایشان گفتند که از طرف پست به شما کار داشتند و ایشان سریع به آنجا میرود و من احساس کردم که کسی دارد به من میگوید که برادرت سقا شهید شده است و وقتی که آقایم برکیگردد قبل از اینکه ایشان چیزی بگوید من میگویم به من الهام شد که سقا شهید شده است ف آقایم میگوید که مگر تو خبر داشتی و من میگویم نه ؟ وقتی که شما رفتید به من الهام شد که سقا شهید شده است و وقتی تلگراف را باز کردیم دیدیم خبر شهادت او نوشته شده است .

شهادت ایشان چه تاثیری بر روی شما و خانواده گذاشته است ؟ برای استقبال از شهید چه کارهایی انجام دادید؟

قبل از اینکه من به شهر خودمان بیایم و شب قبل خواب دیدم که آمده ام به آمل و در سه راهی نور یک مغازه عطاری و یک آهنفروشی بود و دیدم که آهنفروشی   نیست بلکه نانوایی است و خیلی شلوغ بود و یکی یکی وارد نانوایی میکنند و به آنها نون میدهند و دیدم که داخل سبدم دو تا نان گذاشتند و یک گرد زرد رنگی در دهان من گذاشتند وقتی که بیدار شدم خیلی تعجب کردم و بعد که صبح خبر شهادت او را به ما دادند و ما به آمل رفتیم و ما در لحظه وداع او نبودیم و وقتی به آنجا رسیدم وقتی پارچه را از روی او عقب زدم دیدم که سقا انگار که خواب است و یک لبخندی بر لب دارد ولی چشمهای مشکینش یک غمی در آن هاست و من اصلا نتوانستم در آن لحظه حرفی یزنم یا دادی بزنک یا شکاینی بکنم دهانم بسته بود و ان لحظه یاد خواب شب گذشته آمدم که آن گرد زرد رنگی را که در دهان من گذشاتند یعنی دهانک بسته شد از اینکه شکایتی بکنم و یا داد بزنم و بعد خواب را که برای دیگران تعریف کردم گفتند که آن نان برکت و رحمت بود .

شهید چند روز بعد از شهادت تشیع شدند ؟تارخ شهادت محل دفن شهید را ذکر کنید ؟

روز چهارم بعذ از شهادت تشیع شد و در گلزار امام زاده ابراهیم دفن شده است

از اینکه خانواده شهید هستید چه احساسی دارید ؟

احساس غرور و شادی دارم و باعث خوشحالی و خرسندی ما است و افتخار میکنیم

با گذشت چند سال از شهادت برادر بزرگوارتان چقدر حضور معنوی ایشان را در زندگی خود یا دیگران احساسی میکنید ؟

همه شهدا توجه خاصی به خانواده ها دارند و آنها مورد توجه خداوند و ائمه هستند و تمام موفقیتهای زندگی را مدیون آنها هستیم .

به نظر شما چگونه میتوان فرهنگ جهاد و شهادت را برای همیشه زنده نگه داشت و چگونه میتوان حرمت خون شهید را حفظ کرد ؟

خانواده های شهدا با دادن عزیزشان خودشان عامل باشند و پشتیبان ولایت فقیه باشند و حضور در صحنهداشته باشند و حضور خانواده های شهدا در جامعه و فعالیتهای اجتماعی دشمن را غمگین میکند و آنها باید در همه صحنه ها حضور فعال داشته باشند و آن چیزهایی که شهدا برای ما به ارمغان گذاشتند از آن ارزشها پاسداری کنیم و حفظ کنیم و هم به نسلهای آینده بفهمانیم و از مسئولین خواهوانیم که به خانواده های شهدا رسیدگی کنند نه از نظر مادی بلکه معنوی رسیدگی و سرزدن به آنها و همه شهدا را یکجور ببینند و رسیدگی کنند

شما به عنوان خواهر شهید چه پیامی برای مردم و یا مسئولین دارید ؟

مردم باید پشتیبان ولایت فقیه باشند و رهر را تنها نگذارنند و همیشه حضور در صحنه داشته باشند و در انتخابات مجلس نهم حضوری پر شکوه داشته9 باشند تا بتوانند پوزه آمریکاییان را به خاک سیاه بمالند

اگر خاطره ای از شهید به یاد دارید برای ما بیان کنید ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید