مادر شهید: آن شبی که درگیری آمل شروع شد او رفت و به آقایی که نزدیک کتابخانه نانوایی داشت به او گفت نان درست کند او گفت من کارگر ندارم و همه رفتند و من می ترسم و نمی توانم. او آمد و توی محل نان و غذا جمع کرد تا سربازهایی که می آیند به آن ها غذا بدهد. روزها این کارها را می کرد و شب ها می رفت شهدا را شناسایی می کرد یک شب آمد خانه و گفت:« مامان من رفتم جنازه ها را دیدم وحشت کردم» گفتم وحشت ندارد جنگ است و جنگ هم یعنی شهید شدن این هم جبهه هست و هیچ فرقی ندارد.
برادر شهید- هاشم طاهری: ایشان زمانی که در جهاد سازندگی بودند یکی از آشنایان ما که شوهرش فوت کرده بود و به سیمان و وسایل خانه احتیاج داشت، پدرم هم به او گفته بود که برای ما سیمان بگیر ولی ایشان به پدرم گفت آن خانم واجب تر است و خودش با پول خودش سیمان گرفت و به آن خانم داد و به او کمک کرد.
برادر شهید- حمزه طاهری: او در روز ۶ بهمن سال ،۶۰ شب قبل در جهاد ماند و با آقای فرزانه آن جا مستقر بودند. نزدیک های اذان صبح خبر ۴ نفر از دوستانش را به او دادند و ایشان رفتند بیمارستان و شهدا را دیدند و آمدند خانه و نماز صبح را خواندند و کمی خوابید و آمد انجمن و سر محل برای بچه ها سخنرانی کرد تا بچه ها روحیه خودشان را از دست ندهند که همان جا تیری به سرشان اصابت می کند و ایشان را به بیمارستان بردیم و ۴، ۵ روز بعد بودند، از آن جا به بیمارستان تهران منتقل کردیم و چند روزی هم در تهران بودند و بعد سرش را عمل کردند و رفتند کما که بعد ازآن به شهادت رسیدند.
3 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
[…] تصاویر پرونده […]
خیلی کار خوبی است
شکرا